اتاق درمان, روانشناسی, فرزند پروری, فرزندپروری و تربیت

اتاق درمان5 – احساس مسخره شدن

احساس مسخره شدن

مراجع: دختری 23ساله که با مشکل احساس مسخره شدن توسط بقیه به درمانگر مراجعه کرده است. این دختر برای
رهایی از این مشکلات قصد انجام عمل های جراحی روی صورت خود را داشته ولی قبل از اقدام به درمانگر مراجعه
کرده است.
درمانگر در این جلسه با درونی کردن مشکل این دختر و خنثی کردن پروجکشن کمک کرد تا مراجع مشکل درونی
خود را بشناسد و به جای اقدام برای عمل جراحی، به جلسات رواندرمانی ادامه دهد.
درمانگر: سلام، در خدمتم، چه کمکی از من بر می آید؟
مراجع: من وقتی بیرون می روم احساس می کنم همه مسخره ام می کنند و بهم می خندند.
درمانگر: اینکه احساس می کنید وقتی بیرون می روید بقیه مسخره تون می کنند چه مشکلی براتون ایجاد میکنه؟ و
از من چه کمکی می خواهید؟ یعنی دوست دارید این فکر از بین بره؟ کمکتون کنم که بفهمید شما اشتباه فکر
میکنید؟ یا اینکه معتقدید واقعا مسخره تون می کنند؟
مراجع: واقعا معتقدم که مسخره ام می کنند، چون خنده هاشونو می بینم.
درمانگر: خوب پس باید بگید که آدم هایی که بهتون می خندند بیایند که بهشون بگیم نخندند.
مراجع: آخه حتما من خیلی زشتم که بهم می خندند.
درمانگر: پس باید عمل کنید، یعنی برید پیش جراح پلاستیک،
مراجع: آره میخوام این کار رو بکنم، میخوام همه ی اعضاء صورتم رو عوض کنم.
درمانگر: پس بفرمایید. چرا اومدید پیش من ؟ من روانشناسم، کار من اینه که مشکلات درونی و روانی رو بر طرف
کنم.
مراجع: خوب اومدم از شما مشورت بگیرم، شاید مشکل از خودم هم باشه
درمانگر: شاید؟ من که نمیتونم بگم مشکل از درون شماست یا نه، تا شما احساس نکنید که مشکل درونی دارید من
نمیتونم کمکی کنم در موردش.
مراجع: نمیدونم تا به حال اینطوری به موضوع نگاه نکرده بودم.
درمانگر: خب الان میتونید فکر کنید و ببینید اگر مشکلی در درون شماست که فکر می کنید بقیه مسخره تون می
کنند اونو مطرح کنید تا برطرفش کنیم با هم.
مراجع: من همیشه فکر می کنم که خیلی زشت هستم و از خودم بدم می آید، دوست دارم بهم کمک کنید که از
خودم بدم نیاید.
تحلیل: (درونی کردن مشکل: کمک به بیمار که به جای تمرکز روی بیرون، به درون خود بیایید و معتقد شود که
چیزی در درون خودش هست که مشکل ایجاد میکنه)
درمانگر: گفتید که شما یه فکری دارید که احساس می کنید دوست داشتنی نیستید و از خودتون بدتون می آید و
احساس می کنید بقیه مسخره تون می کنند.
این مشکل شما از چه زمانی شروع شده؟ آیا زمانهایی بوده که تشدید شده باشه؟
مراجع: خیلی درست یادم نمی آید، ولی از دوران کودکی این حس همراه من بوده، تو دوران راهنمایی بیشتر شد و تا
دبیرستان و الان که دانشجو هستم ادامه دارد.
درمانگر: آیا فکر می کنید اتفاق خاصی افتاده که باعث شده شما احساس کنید دوست داشتنی نیستید؟
مراجع: یادم نمیاد که اتفاق خاصی باعث ایجاد این مشکل شده باشد.
درمانگر: آیا در خانواده هم این احساس رو دارید که مسخره می شوید؟
مراجع: اصلا من همه جا و در حضور همه معذب هستم و گاهی اوقات فکر میکنم مامان و بابا هم دوستم ندارند و از
من بدشون می آید.
تحلیل: (پرسشگری در جهت روشن شدن مشکل: مراجع باید دقیقتر فکر کند تا مشکل مشخص شود با نمیدونم
هیج چیز روشن نمی شود).
درمانگر: آیا مامان و بابا تا حالا رفتاری باهات داشتند که احساس کنید دوست داشتنی نیستید؟ تا ببینیم چرا این
حس توی شما الان ایجاد شده. بالاخره این مشکل شما از یه جایی شروع شده، ما برای اینکه بفهمیم شما چه
مشکلی دارید، باید اتفاقاتی را که باعث ایجاد این مشکل شده را با هم بررسی کنیم.
مراجع: رفتار خاصی انجام نمی دهند، خیلی مهربان هستند، بابام که خیلی مهربونه ولی مامانم یه کم سختگیره،
گاهی اوقات از دستش خیلی عصبانی میشم.
درمانگر: میتونی برام تعریف کنی که مامان چه کار میکنه که از دستش عصبانی میشوید؟
مراجع: به عنوان مثال یادمه وقتی بچه بودم همیشه منو با دختر همسایه مقایسه میکرد.
درمانگر: یه مثال واضح و روشن بزن از وقتی که مامان شما رو با دختر همسایه مقایسه کرد.
مراجع: مثال مشخصی تو ذهنم نیست ولی یادم می آید که همیشه میگفت دختر زهرا خانم رو ببین صبح ها ظرف
های مامانش رو هم میشوید، بعد میره مدرسه. کمک مامانش جارو میزنه و ….. ولی تو هیچ کاری کمک من نمیکینی.
درمانگر: لطفا یکی از مواردی رو که بهتر به خاطر دارید تعریف کنید تا دقیقتر با هم بررسی کنیم.
مراجع: آخه مثال مشخصی تو ذهنم نیست.
درمانگر: آیا حافظه شما همه جا و در همه موارد مشکل دارد در به خاطر آوردن مسائل؟ به یاد آوردن مثال نکته
مهمی است، ظاهرا این موضوع شما رو خیلی اذیت کرده و برای شما این نوع رفتار مامان خیلی دردناک بوده، آیا
ارزشش رو نداره که با هم تمرکز کنیم تا ببینیم چه ارتباطی داره با مشکلتون؟
مراجع: چرا ارزشش رو داره.
تحلیل: ( چالش با دفاع مراجع در جهت مشخص و شفاف کردن . درگیر کردن اراده بیمار در جهت بررسی و رفع
مشکل درونی ( تقویت پیمان درمانی.)
درمانگر: خیلی خوب پس بیا دقیق تمرکز کنیم و ببینیم چیزی تو ذهنتون هست؟ تا یادآوری کنیم و ببینیم چه
تاثیری گذاشته روی شما؟
مراجع: از بچگی مثال واضحی یادم نمیاد
درمانگر: از هر زمان که یک مثال مشخص از این موضوع یادتون میاد تعرف کنید.
مراجع: وقتی 18ساله بودم، مامانم عمل جراحی کرده بود، یه روز که من خونه نبودم و یکی از اقوام اومده بود برای
عیادت، مامانم پیشش گفته بود که دخترهام از من مراقبت نکردند، خواهرم این موضوع رو شنیده بود و به من گفت.
درمانگر: شما ازش مراقبت کرده بودید؟
مراجع: من مراقبت کرده بودم.
درمانگر: و مامان گفته بود شما مراقبت نکردید، این چه حسی به شما میده وقتی راجع بهش صحبت می کنید؟
مراجع: (مراجع میره توی خودش، مدتی سکوت) خوب من ناراحت شدم
درمانگر: اوهوم، الان که دارید بهش فکر می کنید و راجع بهش صحبت می کنید چی؟ ظاهرا چیز مهمیه که بعد از
چند سال یادتون مونده.
مراجع: نه دیگه مال 5 ،4سال پیش است.
تحلیل: (مقاومت در برابر تجربه احساس، مراجع در تجربه و ابراز احساس خشم ناتوان است و همواره احساس خشم
را سرکوب میکند)
درمانگر: بالاخره بعد از 5 ،4سال هنوز این موضوع تو ذهن شما مونده، دوست داشتید مامان چی میگفت؟
مراجع: دوست داشتم مامانم تلاشهای من رو هم میدید.
درمانگر: دوست داشتید مامان شما رو هم تایید میکرد.
مراجع: (با لحنی آرام و بغض آلود) معلومه.
درمانگر: چه حسی دارید الان که اینها رو میگم؟
مراجع: الان (به فکر فرو می رود، سکوت می کند)
درمانگر: رفتید توی ذهنتون
مراجع: الان از دستش ناراحت هستم.
درمانگر: این ناراحتی رو چطور احساس میکنید؟
مراجع: احساس میکنم یه خورده (مراجع سکوت می کند)
درمانگر: دقت می کنید که دارید شل می شوید؟ این همون چیزی نیست موقعی که خودتون رو سرزنش می کنید
اتفاق می افتد؟ اون موقعی هم که از خودتون بدتون می آید شل نمی شوید همینطور؟ میخواهید این کار رو ادامه
بدهید و حال خودتون رو بگیرید؟ یا می خواهید یه راه جدیدی رو با هم امتحان کنیم؟
مراجع: نمیخواهم بیحال بشم، میخواهم روش دیگه ای رو هم امتحان کنم.
درمانگر: پس بیا ببینیم به مامان چه حسی دارید به خاطر اینکه زحمت های شما رو نادیده میگیرید، به جای اینکه
خودتون را تخریب کنید.
تحلیل: (فشار در جهت تجربه احساس، تقویت پیمان درمانی ناهوشیار)
مراجع: من خیلی از دستش عصبانی هستم.
درمانگر: این عصبانیت رو چطور توی بدنت حس میکنی؟
مراجع: احساس میکنم توی شکمم داغ شده، معده ام سوزش گرفته، سرگیجه هم دارم.
درمانگر: این علائمی که نام بردید نشانه اضطراب در شماست نه احساس خشم. راحت به صندلی تکیه بدهید و به
سوالات من جواب دهید. به تنفس خود دقت کنید و ببینید آیا راحت نفس می کشید؟
مراجع: احساس میکنم به سختی نفس میکشم.
درمانگر: روی دم و بازدم خود تمرکز کنید و چند نفس عمیق بکشید طوریکه بیرون و داخل رفتن شکم خود را
احساس کنید.
مراجع: در حال تنفس عمیق.
درمانگر: به پاهات دقت کن و بین چه حسی دارن.
مراجع: پاهایم سرد هستند، احساس میکنم بی حس شده اند.
درمانگر: حالا دقت کن ببین شکمت چطوره ؟
مراجع: یه کم سفت شده.
درمانگر: طپش قلب هم داری؟
مراجع: یه مقدار کم.
درمانگر: وضعیت دست هایت چطوره؟
مراجع: دست هایم خوب هستند، یه مقدار احساس شل بودن دارند.
درمانگر: سرگیجه ات چطور شد؟ چشم هایت دید خوبی دارند؟
مراجع: سرگیجه ام بهتر شده، چشم هایم مشکلی ندارند.
درمانگر: چند نفس عمیق دیگر بکشید.
تحلیل: ( تنظیم اضطراب در بیمار مقاوم همراه با . repressionاز آنجا که بیمار در تجربه و ابراز صحیح خشم
مشکل دارد در زمان بررسی احساس دچار اضطراب می شود و احساس خشم را سرکوب می کند).
جلسه با تنظیم اضطراب در بیمار به پایان می رسد و ادامه کار به جلسه بعد موکول می شود.
مشاور:خانم فلاح

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *